من و او

به یاد شهید والامقام محسن حاج رضایی و به احترام او...!!!

من و او

به یاد شهید والامقام محسن حاج رضایی و به احترام او...!!!

من و او

من و او
من و او یعنی ما...
من و او یعنی من که همیشه با او خواهم بود و او که همیشه با من خواهد بود!
من و او یعنی یک زندگی دنیایی و فرا دنیایی!!!
او برای من کسی هست جز محسن...

نویسندگان

۱۱ مطلب در مهر ۱۳۸۹ ثبت شده است

اودزدى ماهربودوباچندنفرازدوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند.
روزى با هم نشسته بودند و گپ مى زدند.
در حین صحبتهاشان گفتند: چرا ما همیشه با فقرا و آدمهایى معمولى سر و کار داریم و قوت لایموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم؟!
بیائید این بار خود را به خزانه سلطان بزنیم که تا آخر عمر برایمان بس باشد.

البته دسترسى به خزانه سلطان هم کار آسانى نبود. آنها ...
تمامى راهها و احتمالات ممکن را بررسى کردند، این کار مدتى فکر و ذکر آنها را مشغول کرده بود، تا سرانجام بهترین راه ممکن را پیدا کردند و خود را به خزانه رسانیدند.
خزانه مملو از پول و جواهرات قیمتى و ... بود.
آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام طلاجات و عتیقه جات در کوله بار خود گذاشتند تا ببرند.
در این هنگام چشم سر کرده باند به شى ء درخشنده و سفیدى افتاد، گمان کرد گوهر شب چراغ است، نزدیکش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد، معلوم شد نمک است!
بسیار ناراحت و عصبانى شد و از شدت خشم و غضب دستش را بر پیشانى زد بطورى که رفقایش متوجه او شدند و خیال کردند اتفاقى پیش آمد یا نگهبانان خزانه با خبر شدند.
خیلى زود خودشان را به او رسانیدند و گفتند: چه شد؟ چه حادثه اى اتفاق افتاد؟
او که آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پیدا بود گفت : افسوس که تمام زحمتهاى چندین روزه ما به هدر رفت و ما نمک گیر سلطان شدیم، من ندانسته نمکش را چشیدم، دیگر نمى شود مال و دارایى پادشاه را برد، از مردانگى و مروت به دور است که ما نمک کسى را بخوریم و نمکدان او را هم بشکنیم و ...

آنها در آن دل سکوت سهمگین شب، بدون این که کسى بویى ببرد دست خالى به خانه هاشان باز گشتند.
صبح که شد و چشم نگهبانان به درهاى باز خزانه افتاد تازه متوجه شدند که شب خبرهایى بوده است، سراسیمه خود را به جواهرات سلطنتى رسانیدند، دیدند سر جایشان نیستند، اما در آنجا بسته هایى به چشم مى خورد، آنها را که باز کردند دیدند جواهرات در میان بسته ها مى باشد، بررسى دقیق که کردند دیدند که دزد خزانه را نبرده است و گرنه الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى کرد و ...

بالاخره خبر به گوش سلطان رسید و خود او آمد و از نزدیک صحنه را مشاهده کرد، آنقدر این کار برایش عجیب و شگفت آور بود که انگشتش را به دندان گرفته و با خود مى گفت : عجب ! این چگونه دزدى است؟ براى دزدى آمده و با آنکه مى توانسته همه چیز را ببرد ولى چیزى نبرده است ؟ آخر مگر مى شود؟ چرا؟... ولى هر جور که شده باید ریشه یابى کنم و ته و توى قضیه را در آورم ...

در همان روز اعلام کرد: هر کس شب گذشته به خزانه آمده در امان است او مى تواند نزد من بیاید، من بسیار مایلم از نزدیک او را ببینم و بشناسم.

این اعلامیه سلطان به گوش سرکرده دزدها رسید، دوستانش را جمع کرد و به آنها گفت : سلطان به ما امان داده است، برویم پیش او تا ببینیم چه مى گوید.
آنها نزد سلطان آمده و خود را معرفى کردند، سلطان که باور نمى کرد دوباره با تعجب پرسید: این کار تو بوده ؟ گفت : آرى.

سلطان پرسید: چرا آمدى دزدى و با این که مى توانستى همه چیز را ببرى ولى چیزى را نبردى؟
گفت : چون نمک شما را چشیدم و نمک گیر شدم و بعد جریان را مفصل براى سلطان گفت ...

سلطان به قدرى عاشق و شیفته کرم و بزرگوارى او شد که گفت : حیف است جاى انسان نمک شناسى مثل تو، جاى دیگرى باشد، تو باید در دستگاه حکومت من کار مهمى را بر عهده بگیرى، و حکم خزانه دارى را براى او صادر کرد.

آرى او یعقوب لیث صفاری بود و پس از چند سالى حکمرانى در مسند خود سلسله صفاریان را تاسیس نمود.
یعقوب لیث صفاری سردار بزرگ و نخستین شهریار ایرانی (پس از اسلام) قرون متوالی است که در آرامگاهش واقع در روستای شاه‌آباد واقع در 10 کیلومتری دزفول بطرف شوشتر آرمیده است.

گفتنی است در کنار این آرامگاه بازمانده‌های شهر گندی شاپور نیز دیده می‌شود
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۸۹ ، ۲۰:۰۳
محمد رضایی

سلام.سلامی به بلندای معرفت بعضی از دوستان!

دوست که چه عرض کنم...

از : پسرک7

به : تمام آشنایان و غریبه ها

موضوع : سوء استفاده!!!


دیروز دوشنبه مورخ 1389/07/26 دوتن از دوستان عزیز «« رضا و اشک مشک»» با بنده که مدیر وبلاگ پسرک7 میباشم تماس گرفتندو مطالبی را بیان کردند که بعداز شنیدن به شدت شکه شدم, که حتی برایم باور کردنی نبودوامروز بعد از مشاهده آن مطالب به کلمه مرام و معرفت شک کردم!

* مدتی هست که در بعضی از وبلاگ ها وسایت های ( دوست یابی و...) جملات ومطالبی بامشخصات کامل پسرک7 گذاشته میشه.

مطالبی واقعا! دور از ذهن وخصوصیات پسرک7.

* هدف از این بیانیه که به پیشنهاد یکی از دوستان که حق برادری رابا این پیشنهاد به موقع به جاآورداین است که همه کسانی که پسرک7 را می شناسند وهمه کسانی که نمی شناسند این رابدانند :

پسرک7 واقعی فقط در وبلاگ pesarak7

www.pesarak7.blogfa.com


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۸۹ ، ۱۷:۳۶
محمد رضایی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۸۹ ، ۰۴:۰۲
محمد رضایی

نهضت درخواست ارائه رساله توسط مقام معظم رهبری


www.resaleh.org

محضر رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای

با توجه به افزایش مقلدین حضرتعالی و نیاز روز افزون به دسترسی به فتاوای حضرتعالی خواهشمندیم با تدوین رساله جهت سهولت در کار مقلدین و پاسخگویی روحانیون و ائمه جماعات موافقت فرمایید.

اینجانب از حضرتعالی تقاضامندم جهت دسترسی آسان مقلدین به فتاوای حضرتعالی با تدوین رساله موافقت فرمایید.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۸۹ ، ۱۷:۴۶
محمد رضایی
پروفسور محمد جمشیدی مدیر برنامه های داخلی ایستگاه فضایی ناسا

فیروز نادری مدیر برنامه اجرایی سیاره مریخ در ایستگاه فضایی ناسا

حمید برنجی عضو پژوهشگران ایستگاه فضایی ناسا

قاسم اسرار عضو هیئت مدیره ایستگاه فضایی ناسا !!

کاظم امیدوار عضو پژوهشگران ایستگاه فضایی ناسا

محمد جمشیدی مدیر کنترل تکنیک ایستگاه فضایی ناسا

رضا غفاریان مهندس لابراتوار نیرو محرکه جت ایستگاه فضایی ناسا

پروفسور پرویز معین رئیس موسسه مرکزی تحقیقاتی دانشگاه ناسا در آمریکا

پروفسور صمد حیاتی عضو هیئت مدیره ایستگاه فضایی ناسا

عبد الحمید کریمی در رابطه با ساخت موشک های فضایی در ناسا فعالیت دارند

خانم دکتر مقدم در آزمایشگاه پیشرانش جت در ناسا بر روی رادارها کار میکند

حدود 70 الی 80 ایرانی در ناسا فعالیت دارند

طبق اخرین اماری که گرفته شده و در روزنامه space چاپ شده, 43 درصد ناسا از پژوهشگران

ایرانی می باشد

به این مساله افتخار کنیم یا به خاطر از دست دادن این همه استعداد تاسف بخوریم؟


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۸۹ ، ۰۱:۵۶
محمد رضایی

یکروز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود: "دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مى‌شود دعوت مى‌کنیم" . در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مى‌شدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مى‌شدند که بدانند کسى که مانع پیشرفت آن‌ها در اداره مى‌شده که بوده است. این کنجکاوى، تقریباً تمام کارمندان را ساعت١٠ به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعیت زیاد مى‌شد هیجان هم بالا مى‌رفت. همه پیش خود فکر مى‌کردند: "این فرد چه کسى بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد!"  کارمندان در صفى قرار گرفتند و یکى یکى نزدیک تابوت مى‌رفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مى‌کردند ناگهان خشکشان مى‌زد و زبانشان بند مى‌آمد. آینه‌اى درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه مى‌کرد، تصویر خود را مى‌دید. نوشته‌اى نیز بدین مضمون در کنار آینه بود"تنها یک نفر وجود دارد که مى‌تواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نیست جزء خود شما. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید زندگى‌تان را متحوّل کنید. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید بر روى شادى‌ها، تصورات و موفقیت‌هایتان اثر گذار باشید. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید به خودتان کمک کنید".

زندگى شما وقتى که رئیستان، دوستانتان، والدین‌نتان، شریک زندگى‌تان یا محل کارتان تغییر مى‌کند، دستخوش تغییر نمى‌شود. زندگى شما تنها فقط وقتى تغییر مى‌کند که شما تغییر کنید، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسى هستید که مسئول زندگى خودتان مى‌باشید. مهم‌ترین رابطه‌اى که در زندگى مى‌توانید داشته باشید، رابطه با خودتان است. خودتان را امتحان کنید. مواظب خودتان باشید. از مشکلات، غیرممکن‌ها و چیزهاى از دست داده نهراسید. خودتان و واقعیت‌هاى زندگى خودتان را بسازید
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۸۹ ، ۲۱:۱۱
محمد رضایی
خدایا کفر نمی‌گویم .. پریشانم ...

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.

خداوندا

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی

لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف‌تر

عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌

و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا

اگر روزی‌ بشر گردی‌

ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است… 

                                                                          
دکتر علی شریعتی
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۸۹ ، ۱۸:۵۹
محمد رضایی

من رقصیدن دختران هندی را بیشتر از نماز خواندن پدر و مادرم دوست میدارم؛

زیرا آنان با عشق می رقصند و این ها از روی عادت می خوانند


دکتر علی شریعتی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۸۹ ، ۰۱:۳۹
محمد رضایی
در دنیای وبلاگهای رنگارنگ که یکی عاشقونه می نویسه و یکی عارفونه  یکی سیاسی و یکی فرهنگی و مذهبی، همه وبلاگ نویسها دوست دارند مطلبی که می نویسند مورد پسند خواننده واقع بشه و برایش کامنت بذارند که :«آفرین صد آفرین! چه مطلب جالب و زیبایی بود، استفاده کردیم.» همه جور آدم به وبلاگ من سر می زنند: زن، مرد، دختر، پسر . . .ولی من خیلی خیلی دوست دارم یکبار هم که شده او به وبلاگم سر بزند. او که قلبم برایش به تپش می افتد. او که نگاه قشنگش دل هر جوانی را می رباید. آی خدا، چی می شد اگه فقط یکبار او به من سر می زد، فقط یکبار. از خودم می پرسم اگر روزی او به وبلاگم سر بزند از کدام مطلب بیشتر خوشش می آید.آن مطلبی که علمی تر است؟ نه گمان نکنم چرا که او خودش آخر این حرفهاست آن مطلبی که عاشقانه تر است؟ بعید می دانم.شاید آن مطلبی که میزان اخلاصش هنگام نوشتن بیشتر باشد؟  . . . شاید.می گویند: «وقتی ابراهیم (علیه السلام) را در آتش انداخته بودند، یک پرنده مدام دهان کوچکش را پر از آب می کرد و بر روی آتش می ریخت تا اینکه آتش کمی سردتر شود. ابراهیم (علیه السلام) به او گفت: ای پرنده! این آب دهان تو چه ارزشی دارد در مقابل این همه آتش؟ پرنده کوچک گفت: من فقط بدین وسیله می توانم عقیده و علاقه و ایمانم را به شما ابراز کنم.»  آقاجان، عزیز دل زهرا (سلام الله علیها)، نمی دانم اگر در این دنیای پر هیاهوی وبلاگها گذرت به وبلاگ من افتاد آیا از آن خرسند می شوی یا نه؟ از کدام مطلبم بیشتر خوشت می آید؟ کدام را بیشتر می پسندی؟ آقای من، شرمنده ام اگر در راه تو قدم و قلم نزدم. می دانم تمام این مطالب در مقابل آن همه آتش گناه من ارزشی ندارد. اما تو بدان من فقط با این وسیله می خواهم عقیده و علاقه و ایمانم را به شما ابراز کنم. و من باز با خدای خود نجوا می کنم که  آی خدای من، چی می شد اگه فقط یکبار او به من سر می زد، فقط یکبار?البته ایشان همیشه و همه جا ناظر بر ما و اعمالمان هستند.

ای خدا...

ای کاش...

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۸۹ ، ۰۱:۴۱
محمد رضایی

سلام بر آنهایی که از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم

قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم

به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم

سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نمانند تا بمیرند


هفته دفاع مقدس گرامی باد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۸۹ ، ۰۱:۲۵
محمد رضایی