من و او

به یاد شهید والامقام محسن حاج رضایی و به احترام او...!!!

من و او

به یاد شهید والامقام محسن حاج رضایی و به احترام او...!!!

من و او

من و او
من و او یعنی ما...
من و او یعنی من که همیشه با او خواهم بود و او که همیشه با من خواهد بود!
من و او یعنی یک زندگی دنیایی و فرا دنیایی!!!
او برای من کسی هست جز محسن...

نویسندگان

بدون شرح...1

سه شنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۰، ۰۶:۳۰ ب.ظ
داشتم با یکی از دوستان عزیزم صحبت میکردم یه حرف جالب زد.ِ به قول معروف باهاش حال کردم

سخن دوست :

بعضی ها واقعاْ مسلمان هستند/ بعضی ها فکر میکنند که مسلمان هستند/

بعضی ها فقط ادعامیکنند که مسلمان هستند/

بعضی ها هم فقط باکارهیشان به دیگران نشان می دهند که مسلمان هستند!!!

نتیجه :

هرکاری تمام این افراد انجام دهند به نام اسلام و مسلمین تموم میشه!

هر کاری (چه خوب...چه بد)

خواهش :

بیاییم اسلام و مسلمین را کوچک نکنیم!

                                                           ادامه دارد...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۵/۱۸
محمد رضایی

نظرات  (۶)

سلام اخوی
احوالت چطوره ؟

چرا می نویسیم " بعضی ها " ، باید بنویسیم " من " اینجوری هستم !!!
تنها راه تبلیغ ، انجام عمل توسط خودمون هست اخوی .
البته برداشت چپکی ازش نکنی
سلام پسرک بابا
یه داستان برات دارم ( البته بعد از مدت ها)البته یه جورایی اقتباس شده هست. باید ببخشی.به نظر خودم جالب اومد

... وسط بازار بود که زد پشت شونش و بهش گفت:
آقا ببخشید . آقا !
- بله.
میشه به من اجازه بدین 5 دقیقه ، فقط 5 دقیقه به خانومتون خیره بشم.
- یه دفعه از کوره در رفت و یقشو گرفت و چسبوندش به دیوار. با عصبانیت تمام گفت می فهمی داری چی می گی ؟ حرف دهنتو بفهم ....
خیلی آروم بهش گفت : چرا ناراحت میشی. یقمو ول کن اخوی. دیدم همه بازار دارن بدون اجازه به زنت نگاه می کنن . من خواستم حداقل ازت اجازه گرفته باشم که نامردی نباشه. حالا که اجازه نمیدی یقمو ول کن. میرم . خداحافظ
مرد با کلی شرمندگی آب دهنشو قورت داد و به اطرافش نگاه کرد. یه نگاه به زنش و یه نگاه به مردم.
سرشو انداخت پایین و رفت.
رفت که رفت.......
سلام پسرک بابا
برات یه داستان دارم ( البته بعد از مدت ها)
به نظرم جالب اومد
... وسط بازار بود که زد پشت شونش و بهش گفت:
آقا ببخشید . آقا !
- بله.
میشه به من اجازه بدین 5 دقیقه ، فقط 5 دقیقه به خانومتون خیره بشم.
- یه دفعه از کوره در رفت و یقشو گرفت و چسبوندش به دیوار. با عصبانیت تمام گفت می فهمی داری چی می گی ؟ حرف دهنتو بفهم ....
خیلی آروم بهش گفت : چرا ناراحت میشی. یقمو ول کن اخوی. دیدم همه بازار دارن بدون اجازه به زنت نگاه می کنن . من خواستم حداقل ازت اجازه گرفته باشم که نامردی نباشه. حالا که اجازه نمیدی یقمو ول کن. میرم . خداحافظ
مرد با کلی شرمندگی آب دهنشو قورت داد و به اطرافش نگاه کرد. یه نگاه به زنش و یه نگاه به مردم.
سرشو انداخت پایین و رفت.
رفت که رفت.......
۱۹ مرداد ۹۰ ، ۲۳:۰۷ ما همه سرباز تو ایم خامنه ایی
جریان انحرافی اطراف سلیمی پای خود را فراتر از حد معمول گزاشته و اینبار علنا روحیه ولایت ناپذیری خود را در نظری تحت عنوان ما همه سربازر تو اییم سلیمی گوش به فرمان تو اییم سلیمی در وبلاگ آوای انتظار به نمایش گذارده است حالا معلوم میشود چرا این جریان منحرف از اصول اسلامی و انقلابی به تخریب تمامی امت حزب الله در شهر میپردازداین افراد ولایت امام خامنه ای را نپزیرفته بلکه ولایت شخص سلیمی را بر خود پزیرفته اند
سلام
اقای پسرک یه سر به ما بزن
داستان اقای گمنام هم خیلی قشنگ بود
۲۰ مرداد ۹۰ ، ۱۳:۰۴ محلات کوفه!!!!!!!!!!
سلام شما به پیوند های وبلاگ محلات کوفه پیوستید!!!!!!!!
لطفا وبلاگ مارا به پیوند های خود اظافه کنید!!!!!
یاحق

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی