ببخشید عرضی داشتم...
در مشکلاتم «دست داشتم»... مگر «دستم به خودم نرسد»!
آیینه را "برانداز کردم" آن را "برازنده" یافتم...
باید "دید"... و در دید خود "اندیشید"
آینه "بی کس"... "بی عکس" بود...
با "مطالعه" همیشه "روی خطی"...
"فرهاد"... در خواب "شیرین" بود...
"دنبال دنیا"..."دوندگی" می کنیم...
«الفبای سکوت»... «لام تاکام»...
«نقش» خود را «مشق» کنیم...
"کوهنورد",مشکل را "کوه" نمی کند...
"خود راگم" کردیم... «دنبال دیگران» می گردیم!
باید از "نودید"... تا "دیدنویی" داشته باشیم...
ماهی,در آب و تاب بود... ماهی "بی آب","بی تاب" بود...
«نشانی نشاط» را... از تابلو «توقع ممنوع» گرفتم...
زندگی... به "طنز" عجیبی "جدی" است!
وقتی که "نداریم"... باهم "نداریم"!!
اثر انگشتم "منحصر به شخص" است... پس «خودم» هستم...
"آواره" و بی خانمانی را دیدم... که ابر بر سرش "آوار" شده بود...
تا با "شناآشنا" نشد... "بی گدار به آب" نزد...
در کنار "چشمه" بود... ولی "تشنه" بود!