Unknown
پنجشنبه, ۲۳ دی ۱۳۸۹، ۱۰:۴۳ ب.ظ
قسمت دوم :
…... دید جوان موهای سر خویش را شبیه خروسکان سیخ کردندی . مقداری روغن از سرش چکیدندی. پیر به این خیال که روغن بر سر مالیده همان روغن حیوانی بودندی .نگو که به اصطلاح امروزی ها مویش را روغن بادام زدندی .پیر به قصد اینکه جوان ناپخته را نصیحتی کند به جوانک نزدیک شد و تا لب بر نصیحت خواست بگشاید متوجه شد جوانک از زور نداری شلواری به تن کرندی که سر زانوانش پاره بودندی و بالاتر از زانو در نزدیکی ران نیز همین طور. خوب که دقت کردندی همین پارگی را حوالی پاچه ی شلوار جوانک دیدندی.دلش برای جوانک سوختندی و حسابی برایش زار زدندی و کلی ناله و آه که خدایا این چه دولتی است که برای این جوان فقیر و ندار نتواند یک شلوار فراهم کنندی و بسی از این دست آه و ناله ها. مردم حسابی حواسشان معطوف شدندی به این پیر رنج دیده و دل سوخته و گاه گاهی هم زیر لب نیش خندی زدندی که چه می گویی پیر. برو دل خوشی سیری چندی. پیر که این رفتار را دیدندی سخت برآشفتندی و پریدندی یقه ی جوانک را گرفتندی و سیلی محکمی به گوش جوانک نواختندی که ای بی ..... و هزار فحش و ناسزا از این دست نثارش کردندی.جوانک متحیر و گیج ماندندی که چرا پیر اینچنین از کوره در برفتندی و چنین کاری کردندی.پیر در همین گیر و دار بودندی که متوجه شدندی چیزی در صورت جوانک خود نمایی کردندی و به همین دلیل سخت در چهره ی جوانک فرورفتندی و کنکاش نمودندی.به ناگاه متوجه شدندی ابروهای جوانک یه جور خاص بودندی.سوالی با پرخاش از جوانک پرسیدنی که ای ناپخته خام این چه وضعی است در ابروهای تو.آیا دچار بیماری خاصی بودندی ؟ نکند به برص مبتلایی که چنینی؟ پیر شدید ناراحت بودندی که چه به حال و روز این جامعه آمده که پسران جوانشان شده اند شبیه دخترکان. وا مصیبتا . نکند مدتی که بی خیال همه چیز شدیم تا نسل عوض شود خوابی کردندیم به درازای خواب اصحاب کهف که خودمان هم نفهمیدیم.پیر سخت در فکر رفتندی . جوابی هم که از جانب جوانک نیامده بودندی. پیر با حالی مضطرب و سخت متفکرانه به راه خویش به سمت سه راه سرچشمه ادامه داد. پیر در راه رفتن به امامزاده بودندی که متوجه چیزی عجب شدندی.
…... دید جوان موهای سر خویش را شبیه خروسکان سیخ کردندی . مقداری روغن از سرش چکیدندی. پیر به این خیال که روغن بر سر مالیده همان روغن حیوانی بودندی .نگو که به اصطلاح امروزی ها مویش را روغن بادام زدندی .پیر به قصد اینکه جوان ناپخته را نصیحتی کند به جوانک نزدیک شد و تا لب بر نصیحت خواست بگشاید متوجه شد جوانک از زور نداری شلواری به تن کرندی که سر زانوانش پاره بودندی و بالاتر از زانو در نزدیکی ران نیز همین طور. خوب که دقت کردندی همین پارگی را حوالی پاچه ی شلوار جوانک دیدندی.دلش برای جوانک سوختندی و حسابی برایش زار زدندی و کلی ناله و آه که خدایا این چه دولتی است که برای این جوان فقیر و ندار نتواند یک شلوار فراهم کنندی و بسی از این دست آه و ناله ها. مردم حسابی حواسشان معطوف شدندی به این پیر رنج دیده و دل سوخته و گاه گاهی هم زیر لب نیش خندی زدندی که چه می گویی پیر. برو دل خوشی سیری چندی. پیر که این رفتار را دیدندی سخت برآشفتندی و پریدندی یقه ی جوانک را گرفتندی و سیلی محکمی به گوش جوانک نواختندی که ای بی ..... و هزار فحش و ناسزا از این دست نثارش کردندی.جوانک متحیر و گیج ماندندی که چرا پیر اینچنین از کوره در برفتندی و چنین کاری کردندی.پیر در همین گیر و دار بودندی که متوجه شدندی چیزی در صورت جوانک خود نمایی کردندی و به همین دلیل سخت در چهره ی جوانک فرورفتندی و کنکاش نمودندی.به ناگاه متوجه شدندی ابروهای جوانک یه جور خاص بودندی.سوالی با پرخاش از جوانک پرسیدنی که ای ناپخته خام این چه وضعی است در ابروهای تو.آیا دچار بیماری خاصی بودندی ؟ نکند به برص مبتلایی که چنینی؟ پیر شدید ناراحت بودندی که چه به حال و روز این جامعه آمده که پسران جوانشان شده اند شبیه دخترکان. وا مصیبتا . نکند مدتی که بی خیال همه چیز شدیم تا نسل عوض شود خوابی کردندیم به درازای خواب اصحاب کهف که خودمان هم نفهمیدیم.پیر سخت در فکر رفتندی . جوابی هم که از جانب جوانک نیامده بودندی. پیر با حالی مضطرب و سخت متفکرانه به راه خویش به سمت سه راه سرچشمه ادامه داد. پیر در راه رفتن به امامزاده بودندی که متوجه چیزی عجب شدندی.
۸۹/۱۰/۲۳
وبلاگ خوبی دارید اگه وقت داشتید به ما هم سری بزنید
www.asreshia.com