من و او

به یاد شهید والامقام محسن حاج رضایی و به احترام او...!!!

من و او

به یاد شهید والامقام محسن حاج رضایی و به احترام او...!!!

من و او

من و او
من و او یعنی ما...
من و او یعنی من که همیشه با او خواهم بود و او که همیشه با من خواهد بود!
من و او یعنی یک زندگی دنیایی و فرا دنیایی!!!
او برای من کسی هست جز محسن...

نویسندگان

بارم یه قصه از : قصه گو

سه شنبه, ۳ فروردين ۱۳۸۹، ۰۳:۳۳ ب.ظ
این قصه برمیگرده به روزایی که سفره هفت سین پهن شده بود

 و همه کنار اون نشسته بودن و منتظر بودن که اعلام بشه سال 1370 مبارک .

 یواش یواش داشت زمانش میرسید .

 اما یه دختر کوچولوی مامانی کنار سفره همش به ماهی تنگش نگاه می کرد

 که تک و تنها داشت می چرخید .

(طولش ندم) یه حرفی بغض همه خونواده رو شکست و سال جدید با گریه شروع شد :
... ماهی کوچولو تو هم مثل من بابا نداری ؟؟!

گریه نکن من خودم باباتم . نمی زارم گرسنه بمونی . نمی زارم گریه کنی . خودم باهات بازی

می کنم .خلاصه گریه و گریه و گریه و از مامان شنیدن که بابا زود زود بر میگرده .

 
... امروز سال 1389 . هنوز بابا نیومده .
به یاد تمامی مفقود الاثر ها....صلوات .
یا زهرا(سلام الله علیها)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۱/۰۳
محمد رضایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی