بارم یه قصه از : قصه گو
سه شنبه, ۳ فروردين ۱۳۸۹، ۰۳:۳۳ ب.ظ
این قصه برمیگرده به روزایی که سفره هفت سین پهن شده بود
و همه کنار اون نشسته بودن و منتظر بودن که اعلام بشه سال 1370 مبارک .
یواش یواش داشت زمانش میرسید .
اما یه دختر کوچولوی مامانی کنار سفره همش به ماهی تنگش نگاه می کرد
که تک و تنها داشت می چرخید .
(طولش ندم) یه حرفی بغض همه خونواده رو شکست و سال جدید با گریه شروع شد :
... ماهی کوچولو تو هم مثل من بابا نداری ؟؟!
گریه نکن من خودم باباتم . نمی زارم گرسنه بمونی . نمی زارم گریه کنی . خودم باهات بازی
می کنم .خلاصه گریه و گریه و گریه و از مامان شنیدن که بابا زود زود بر میگرده .
... امروز سال 1389 . هنوز بابا نیومده .
به یاد تمامی مفقود الاثر ها....صلوات .
یا زهرا(سلام الله علیها)
۸۹/۰۱/۰۳