من و او

به یاد شهید والامقام محسن حاج رضایی و به احترام او...!!!

من و او

به یاد شهید والامقام محسن حاج رضایی و به احترام او...!!!

من و او

من و او
من و او یعنی ما...
من و او یعنی من که همیشه با او خواهم بود و او که همیشه با من خواهد بود!
من و او یعنی یک زندگی دنیایی و فرا دنیایی!!!
او برای من کسی هست جز محسن...

نویسندگان

خسته شدم از این دنیای نامرد !!!

شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۸۸، ۰۸:۲۷ ق.ظ

عجب دنیایی ، عجب دوره و زمونه ای ، عجب روزگاری ، عجب آدم های ...

شاید واقعاً دوره آخرو زمان شده !

شنیده بودم تو دوره آخرو زمان نمیشه به هیچکس اعتماد کرد !

شنیده بودم که آدم ها از هم دور میشن ، شنیده بودم که همه احساس تنهایی میکنن.

البته پسرک مدت هاست که تنهاست ...

تا چند ماه پیش همه چیز یه جور دیگه بود !!!

تا چند ماه پیش پسرک با همه روراست بود ، به همه اطمینان داشت ،

 اهل دوزو کلک زدن و نامردی و دروغ نبود

مهمتر از همه اگر هم از کسی بدی میدید ، اصلاً به دل نمی گرفت و ناراحت نمیشد

از کینه به دل گرفتن از کسی بدش میومد !

حتی تو سخت ترین شرایط خنده از لباش کنار نمیرفت.

اما ...

اما این روزگار بهش  فهموند و ثابت کرد که واقعاً اشتباه میکرده ،

حالا مدتی می شه که پسرک فهمیده دیگه نباید مثل گذشته باشه.

حالا پسرک قصه ما ....

دیگه بی خیال

البته شاید شما هم به این موارد بر خورده باشید.

به قول معروف

این نیز می گذرد و چون می گذرد غمی نیست

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۱۲/۲۲
محمد رضایی

نظرات  (۶)

سلام
خوبین؟
از وبلاگت قشنگت لذت بردم. مطالبش واقعا عالی بود.
می خوام تو رو با یه سایتی آشنا کنم که می تونی با ثبت نام کردن توی این سایت یک لپ تاپ Sony Vaio VGN Series هدیه بگیری.

http://tejaratfine2.blogfa.com
چرااینقدر پسرک ما ناراحته....؟؟دنیا ارزش قصه خوردن هم نداره آقا
۲۳ اسفند ۸۸ ، ۰۴:۲۵ گمنام معروف که میشناسیش
سلام . پسرک ما ناراحته . بهش حق میدم . میدونم خیلی از این ناراحتی هاش به من بر میگرده . اما چه کار کنم که این حس ازش دور بشه . اغلب فکر می کنم کاش اردو نمی رفتم . کاش قبل از سفر مرده بودم . نمی خوام ناراحتت کنم . قبل از سفر تو تسبت بهمن خیلی حساس بودی . حتی یه جا که تو پاسگاه زید تو صورت خودم زدم خیلی ناراحت شدی. نمی دونی که چقدر ناراحتم . دارم خودم رو لعنت می کنم که چرا کاری کردی که یه نفر ناراحت بشه . داداش کاش میشد صدای گریه هم نوشته می شد . کاش میشد بغض رو هم نوشت . نذار بینمون فاصله بیفته . باور کن الان دارم اشک میریزم . اگه کاری کردم ببخش . بذار همون داداشت باشم . با همون روحیه . تو هم همون داداشم باشی .
به همون که خیلی دوسش داری و مرتب میری سر مزارش حاضر نیستم اشک و ناراحتی تو رو ببینم . اگه اشتباهی کردم به همون رفیقت ببخش.
کمکم کن
۲۳ اسفند ۸۸ ، ۰۷:۵۴ قصه گو(به قول خودت)
سلام . پسر به کل داغونم کردی . هفت هشت روزی گیر کارام بودم وقت نکردم بیام تو وب .حالا که اومدم می بینم خیلی داغونی . منو بگو که یه قصه ی توپ برات داشتم . اصلا یادم رفت چی می خواستم بگم . یعنی اینقدر بی وفایی دیدی ؟ کی بهت نارو زده پسرک ؟ این حال تو اصلا حال خوبی نیست . اثرات بدی داره . اینو از من یادگاری داشته باش . تو مگه خونواده نداری ؟ اونا چه گناهی کردن ؟ نکنه تو خونه هم همین طوری هستی ؟ ای بابا کلی پکرم کردی . می خواستم قصه مشتی حسین سماور ساز رو برات بگم . اما نمی گم . پسرک رفتی کربلا . کبلایی شدی . کسی که کبلایی میشه باید بقیه رو هم کبلایی کنه .اصلا از امروز به بعد من بهت میگم کبلایی . چون خیلی خوب جایی رفتی . اما نگران حالتم . یه چیزی از من قصه گو داشته باش . من قصه های زیادی شنیدم و بلدم . تو هنوز چیزی از روزگار ندیدی . خواهش می کنم منطقی گوش بده . روزگار بازی های زیادی داره . بالا داره . پایین داره . اما غم باعث می شه این بالا و پایین ها سخت تر بگذره . مخصوصا غمی که یه دفعه پیدا بشه .
۲۳ اسفند ۸۸ ، ۰۸:۰۵ قصه گو(به قول خودت)
چون بیشتر از 2000 حرف نمیشه نوشت بقییشو اینجا برات می گم . کبلایی نوشته بودی تو سخت ترین شرایط از لبت خنده نمی رفت . این خیلی اخلاق خوبیه . روزگار بهت چی نشون داد که اینطور ریختی به هم . ؟کبلایی جونم . یه داستان کوچیک :
تو دهی پر از مردمون با صفا یه کبلایی زندگی می کرد که معروف بود به کبلایی محسن . فروتن و خاشع و از اون آدم با حالا که من خیلی می خوامشون . همیشه تو جواهر فروشی یه تعداد سنگ بی خاصیت هم پیدا می شه . تو ده کبلایی محسن هم یه عده آدم از خود راضی بودن . چشم دیدن اونو نداشتن . اما کبلایی محسن همیشه با اونا مهربون بود . نشد یه دفعه خنده از لبش بره . آدم محکمی بود .با هیمن خنده و بگو بخند اونا هم شیفته ی کبلایی شدن . داستان یه کم طولانیه . اما من خیلی وقت ندارم . چون باید شب و روز کار کنم . یه پروژه دستمه .
اصل مطلب اینه که نمی خوای به کسی اطمینان کنی نکن . اما اعتمادتو از همه سلب نکن . از دنیا دل نبر . از زمین به اسمون میرن کبلایی .
منتظرم باش . اما دیگه اینجوری نبینمت . قول می دی ؟ خندون باش کبلایی .
یه قصه خوب برات دارم .
شاید دیر بیام . اما میام .
یا زهرا(سلام الله علیها)
۲۳ اسفند ۸۸ ، ۲۱:۳۶ گمنام معروف
سلام . امیدوارم به حق بی بی حضرت زهرا (سلام الله علیها) به آرزوت برسی.
هر طور راحتی . ولی اگه کاری از دستم بر می یاد می دونی که هستم .
از ته دل می گم .
یا علی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی