من و او

به یاد شهید والامقام محسن حاج رضایی و به احترام او...!!!

من و او

به یاد شهید والامقام محسن حاج رضایی و به احترام او...!!!

من و او

من و او
من و او یعنی ما...
من و او یعنی من که همیشه با او خواهم بود و او که همیشه با من خواهد بود!
من و او یعنی یک زندگی دنیایی و فرا دنیایی!!!
او برای من کسی هست جز محسن...

نویسندگان

قصه ی دیگری از یه گمنام با معرفت

جمعه, ۱۴ اسفند ۱۳۸۸، ۰۵:۱۳ ب.ظ
یکی بود یکی نبود . همین دور و بر یه پهلوونی بود که همه به اسم اکبر با مرام می شناختنش . این اکبر با مرام یه خصلتی داشت و اون هم این بود که هیچ رقمه دید و بازدید از مریضا فراموشش نمی شد .
تا اینکه زد و خودش افتاد تو بستر بیماری . مریضیش به حدی بد بود که همه ازش قطع امید کردن .تحملش سخت شده بود . سرفه های نصفه شبش . درد تو سرش . درد کمرش . فریادای نیمه شبش .
کاری کرده بود که داستانش شده بود ورد زبون محل . همه می گفتن اکبر با مرام زده به سیم آخر و حسابی قاطی کرده .
خلاصه برات بگم که این بیماری از کجا شروع شد . وقتی روزای خوش زندگی داشت سپری میشد همه چیز داشت به خوبی می گذشت که یهو یه دیو بی سر و پا زد به روستا . تو این روستا جوونا نتونستن طاقت بیارن . چه برسه به اکبر با مرام . زد به جاده و راهی شد به سمت خونه آقا دیوه .قصد قربت کرد تا اونو از پا نشونه به خونه بر نگرده . بعد کلی درگیری و کلنجار رفتن با اون دیو بی سر و پا اکبر با مرام با کلی جراحت تونست از میدون رزم پیروز بیرون بیاد . اما این اکبر دیگه اون اکبر نبود . صدای سرفه هاش تموم ده رو پر کرده بود . ده بالا شبا از صدای سرفه های اون پهلوون خواب نداشتن . بچه های ده پایین هم از دیدن سر و روی تاول زده ی اون می ترسیدن . جوری شده بود که عیادت از پهلوون اکبر از یاد همه رفت . اونایی که موندن فقط خانم باجی بود و گلاب خاتون (دختر پهلوون) کار پهلوون ما رسیده به لگن گذاشتن و مراقبت های بچه گونه . آخه نمی دونستن که شنیدن سرفه پدری که شب و روز برای دیگرون مبارزه کرد و حالا هیچ کس به عیادتش نمی یاد چقدر سخته . نمی دونستن لگن گذاشتن برای پدری که کلی هیبت و قدرت داشت چقدر سخته . خدا می دونه پهلوون اکبر چی کشید .
تا اینکه یه روز صدای جیغ و فریاد از خونش بیرون زد . همه هراسون دویدن سمت خونه پهلوون . دیدن ای داد بیداد. پهلوون برای همیشه از بینشون رفت . اون وقت بود که همه اومدن برای بردنش . چشای گلاب خاتون خیس اشک بود . خانم باجی تاب موندن نداشت . حالا دیگه فقط پهلوون بود و پهلون . تک و تنها .
شما بگین . روزگار بد شده یا ما بی معرفت ؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۱۲/۱۴
محمد رضایی

نظرات  (۶)

آهای قصه گو : قصه بگو از آرزوی من...آرزوم را که میدونی
نمیدونم کی هستی!
اما اگه دوست داشتی خوشحال میشم بدونم!
البته منم یه داداش دارم که از این قصه ها میگه....البته فرقی نمیکنه...برام دعا کنید!
راستی سردار صفاری هم کاملاَ می شناسم مسئول اطلاعات لشگر24.مخلصشم.

اما آقا محسن حاج رضایی کاری با من کرده که....
دعا کن به آرزوم برسم... دعا کن
سلام جوون .سلام عاشق.
می بینم که بد جوری عاشقی و عشق حسابی مجنونت کرده . خیلی خوبه . خوبه که با شهدا انس داری . می دونی یه بنده خدا به من می گفت شما ها (امثال تو) باید تو جنگ می بودید . الان بد جوری دارید آتیش می گیرید . خیلی چیزا می بینید و نمی تونید دم بزنید .
اگه داداشت نویسنده هست چرا از اون نمی نویسی . از قصه های اون بنویس . البته خیلی ها تو این عالم هستن که درد دل دارن اما حرف نمیزنن . نمیونش خودت . معلومه دل پری داری . من محلاتی هستم . از اوضاع وبلاگت پیداست تو هم محلاتی هستی .
من قابل دیدن نیستم . اما خوشحال میشم بدون برای کی قصه تعریف می کنم .
البته اجباری نیست .
منتظر قصه بعدی باش .
یا علی دلاور .
یا علی
برو بابا با این وبلاگ چرت و پرتت
سلام.
از پسرک ...به همون قبلی
آهای قصه گو...
اولاَ منظور از داداش یه داداشه خونی نیست...یه دوست هست که برام مثل داداشه بزرگتر میمونه. خیلی خیلی دوستش دارم...البته لیاقتش بیشتر از من هست!!!
آره من عاشقم...دیوونم...
خیلی حرفا دارم
منتظر قصه هات هستم...
البته من فردا صبح...یعنی شنبه 15/12/88 دارم میرم به طرف خوزستان...برای بازدید از مناطق...یک هفته.
حتماَ به یادتم
آخه میخوام برم آقا محسن حاج رضایی...
ای کاش بیشتر از این شرمندش نشم...برام دعا کن
آرزوم را که میدونی...التماس دعا
سلام پسرک مرسی که بهم سر زدی من لینکت کردم توهم منو به اسم کلبه تنهایی لینک کن/بازم بهم سر بزن
سلام
اومد

بدی نیست نرسیدم همش رو بخونم .در اولین فرصت همش رو میخونم و نظرم رو میگم
موفق باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی