من و او

به یاد شهید والامقام محسن حاج رضایی و به احترام او...!!!

من و او

به یاد شهید والامقام محسن حاج رضایی و به احترام او...!!!

من و او

من و او
من و او یعنی ما...
من و او یعنی من که همیشه با او خواهم بود و او که همیشه با من خواهد بود!
من و او یعنی یک زندگی دنیایی و فرا دنیایی!!!
او برای من کسی هست جز محسن...

نویسندگان


«انا کلب الرقیه (س)»


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۸۹ ، ۱۷:۴۷
محمد رضایی
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۸۹ ، ۱۷:۴۲
محمد رضایی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۸۹ ، ۱۷:۴۰
محمد رضایی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۸۹ ، ۱۷:۵۰
محمد رضایی
نا گفته ای از زبان مرحوم سید جواد ذاکر
بسم رب الذاکرین

دوستان عزیز این بخشی از گفته های مرحوم سید جواد ذاکر هست که در اینجا توضیحاتی در مورد تهمت های بی اساسی که یه عده جاهل میزدن را میده و قابل توجه دوستان اینکه در اینجا مرحوم سید جواد ذاکر هرگونه مخالفت با رهبری و نظام مقدس جمهوری اسلامی را صراحتا رد میکند.شاید برای بعضی ها ! قابل قبول نباشه که این حرفها از زبان مرحوم سید جواد ذاکر گفته شده باشد اگر کسی مشکلی داشت با این موضوع منو درجریان بذاره تا در اولین فرصت نوار این جلسه را برایشان ارسال کنم

لطفا با دقت بخوانید !

 

قبل از اینکه جلسه شروع بشه من چند نکته بگم ....این بحث هایی که حسین اللهی و زینب اللهی و

لا اله الا فاطمه اینا یه بحث های احساساتیه و الا عقیده هیچکدوم از ما ها اینجوری نیست

 یعنی هر کس عقیدش این باشه که خدایی وجود نداره واقعا هم کفره .

 حالا یه بحث احساساتیه که ..کل شعرا هم آوردن ( تو قم هم عرض کردیم خود امیرالمومنین میفرماید که

انا الاول و الاخر و الضاهر و الباطن .لوح منم .قلم منم .روزی دهنده کهکشان و زمین آسمان منم

کل اینکه خالق زمین و آسمان

 روزی دهنده افلاک .یه طرف . یه بند انگشت امیرالمومنین خلق کردن یه طرف . کدومش شاهکاره ؟ حسن آن است که یوسف آفرید حالا بعضیا میگن اینا کافر شدن . نه ! به خدای لاشریک له نه اینجا کسی کافره ... و نه بدعت میخواد بذاره .. چون دل نازنین ارباب از ما شکسته میشه.

 انشالله شاهد روز افزون شاهد شکوه روز افزون عزاداری های سید الشهدا .. جلسات روضه ..در این مملکت علوی باشیم . و همه اینا رو هم .. یعنی راحت میشینیم دور هم گریه میکنیم راحت یا حسین میگیم آسون جلسه میگیریم مدیون شهدا و امامون هستیم

واقعیتش تو خود عراق که محل کربلاست و حضرت قمر بنی هاشم و حضرت موسی بن جعفر .. پنج نفر نمیتونن دور هم بشینن روضه بخونن .. اینا را ما مدیون رهبرمون هستیم که بانی حسینه و افتخارمون اینه که رهبرمون حسینیه ..

حالا بعضیا جو بی جو کردن انشالله ارباب خودشون هدایتشون کنه .. که بین امام حسینیا اختلاف میندازن بخدا یه پیر غلامی میگفت : شکر کنید که هر جا میرید علم مشکیه سید الشهدا رو میبینید ... گفت باید زمان اون پهلویه لعنتی باشیم که مردم تو گوش هم دیگه روضه میخونن اون موقع میفهمیم که چه نعمتی به دست ما افتاده ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۸۹ ، ۱۷:۳۹
محمد رضایی
تا شب تموم نشده برگرد.برگرد که مامان زهرا برات فسنجون درست کرده.برگرد که مهدی کوچولو سخت بی تابت شده و از وقت رفتنت گریونه.دارن اذون میگن.الان کجایی؟ تو هیچ وقت عادت نداشتی نمازت به تاخیر بیفته.برگرد.شمعدونی رو طاقچه سخت تشنه شده.اونم عادت نداره از دست غیر تو آب بخوره.مگه با تو نیستم ؟ اصلا من هیچی.یه کم به فکر طاهره باش. گوشه ی اتاقش کز کرده و میگه تا بابا احمد نیاد افطار نمی کنم.مرد اون امروزم برای اومدنت روزه گرفته. بیا شاید آروم بشه. حاج احمد اونقدر نیومدی که حاج حسین از پیش ما رفت.اونقدر نیومدی که حاج کاظم ریسه های تو کوچه رو باز کرد. حاجی 18 ساله که رفتی و خبری ازت نیست.راستی صابخونه اومده بود در خونه. خبر داری؟ آخه اینجا بفهمی نفهمی کرایه ها گرون شده. البته ما که شاکریم.منم بهش گفتم اجازه بده آقامون بیاد تمام و کمال اجارتون رو میدیم. میدونی اون به من چی جواب داد با غیرت؟گفت خدا شفات بده. این حرفا برای من پول نمی شه.من پولمو می خوام.راستی حاجی ماجرای این سهمیه دانشگاه چیه؟ طاهره میگه هم کلاسی هاش مدام بهش تیکه میندازن. حاجی این سهیمه حق ما هست یا نه؟آخه حاجی دوستاش باهاش با نیش و کنایه حرف میزنن.یه جوری بهش نگا می کنن.چی بگم. حاجی رفتی و منو گذاشتی تک وتنها. راستی چند روز پیش رفته بودم بنیاد. ماشاالله هزار ماشاالله مهدی بزرگ شده و الان وقته خدمت رفتنشه.منم که غیر اون مردی بالا سرم ندارم. رفته بودم یه جوری معافش کنم. وقتی رسیدم اونجا متوجه شدم که اونا رفته بودن مراسم تجلیل از ورزشکارا. یادم نرفته اون روزی رو که رفته بودم برای کاری و جواب من این بود : بودجه نداریم.باید صبر کنی.
بی خیال حاجی. نمیدونم خبر داری یا نه.اون بنده خدا بود که مدام به امام و رزمنده ها بد و بیرا می گفت.همون همسایه ی سابقمون. یادت اومد . ؟ میگن الان سردار شده و کلی برو بیا داره.حاجی دلم گرفت از این همه نامهربونی . دلم گرفت ازاین همه بی وفایی.یه سری به ما نمیزنی؟حاجی اگه تو نمی تونی بیای فقط تو آدرس بده من با سر میام پیشت.
حاجی دعامون کن.ما خیلی تنهاییم.تنها.تموم دلخوشیم اینه که یه رهبر داریم که مثل پدر قرص و محکم هوای ما رو داره.درسته حاج حسین رفته و دیگه پیش ما نیست اما خدا رو شکر که آقا سید علی هنوز سایش رو سر ما هست.
خدا رو شکر
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۸۹ ، ۲۱:۱۱
محمد رضایی

در فتنه سال 88 خیلی ها اشتباه کردند.

اما حرکت عظیم بسیج با حفظ پرچم بصیرت؛

مسیر را اشتباه نکردو توانست در صراط حق بماند


* قضیه سفرلبنان رئیس جمهور را نباید دست کم گرفت/

اگر این اتفاق برای سران استکبار می افتاد,

فصل گسترده ای در تبلیغات سیاسی می گشودند

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۸۹ ، ۰۲:۴۸
محمد رضایی
اودزدى ماهربودوباچندنفرازدوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند.
روزى با هم نشسته بودند و گپ مى زدند.
در حین صحبتهاشان گفتند: چرا ما همیشه با فقرا و آدمهایى معمولى سر و کار داریم و قوت لایموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم؟!
بیائید این بار خود را به خزانه سلطان بزنیم که تا آخر عمر برایمان بس باشد.

البته دسترسى به خزانه سلطان هم کار آسانى نبود. آنها ...
تمامى راهها و احتمالات ممکن را بررسى کردند، این کار مدتى فکر و ذکر آنها را مشغول کرده بود، تا سرانجام بهترین راه ممکن را پیدا کردند و خود را به خزانه رسانیدند.
خزانه مملو از پول و جواهرات قیمتى و ... بود.
آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام طلاجات و عتیقه جات در کوله بار خود گذاشتند تا ببرند.
در این هنگام چشم سر کرده باند به شى ء درخشنده و سفیدى افتاد، گمان کرد گوهر شب چراغ است، نزدیکش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد، معلوم شد نمک است!
بسیار ناراحت و عصبانى شد و از شدت خشم و غضب دستش را بر پیشانى زد بطورى که رفقایش متوجه او شدند و خیال کردند اتفاقى پیش آمد یا نگهبانان خزانه با خبر شدند.
خیلى زود خودشان را به او رسانیدند و گفتند: چه شد؟ چه حادثه اى اتفاق افتاد؟
او که آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پیدا بود گفت : افسوس که تمام زحمتهاى چندین روزه ما به هدر رفت و ما نمک گیر سلطان شدیم، من ندانسته نمکش را چشیدم، دیگر نمى شود مال و دارایى پادشاه را برد، از مردانگى و مروت به دور است که ما نمک کسى را بخوریم و نمکدان او را هم بشکنیم و ...

آنها در آن دل سکوت سهمگین شب، بدون این که کسى بویى ببرد دست خالى به خانه هاشان باز گشتند.
صبح که شد و چشم نگهبانان به درهاى باز خزانه افتاد تازه متوجه شدند که شب خبرهایى بوده است، سراسیمه خود را به جواهرات سلطنتى رسانیدند، دیدند سر جایشان نیستند، اما در آنجا بسته هایى به چشم مى خورد، آنها را که باز کردند دیدند جواهرات در میان بسته ها مى باشد، بررسى دقیق که کردند دیدند که دزد خزانه را نبرده است و گرنه الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى کرد و ...

بالاخره خبر به گوش سلطان رسید و خود او آمد و از نزدیک صحنه را مشاهده کرد، آنقدر این کار برایش عجیب و شگفت آور بود که انگشتش را به دندان گرفته و با خود مى گفت : عجب ! این چگونه دزدى است؟ براى دزدى آمده و با آنکه مى توانسته همه چیز را ببرد ولى چیزى نبرده است ؟ آخر مگر مى شود؟ چرا؟... ولى هر جور که شده باید ریشه یابى کنم و ته و توى قضیه را در آورم ...

در همان روز اعلام کرد: هر کس شب گذشته به خزانه آمده در امان است او مى تواند نزد من بیاید، من بسیار مایلم از نزدیک او را ببینم و بشناسم.

این اعلامیه سلطان به گوش سرکرده دزدها رسید، دوستانش را جمع کرد و به آنها گفت : سلطان به ما امان داده است، برویم پیش او تا ببینیم چه مى گوید.
آنها نزد سلطان آمده و خود را معرفى کردند، سلطان که باور نمى کرد دوباره با تعجب پرسید: این کار تو بوده ؟ گفت : آرى.

سلطان پرسید: چرا آمدى دزدى و با این که مى توانستى همه چیز را ببرى ولى چیزى را نبردى؟
گفت : چون نمک شما را چشیدم و نمک گیر شدم و بعد جریان را مفصل براى سلطان گفت ...

سلطان به قدرى عاشق و شیفته کرم و بزرگوارى او شد که گفت : حیف است جاى انسان نمک شناسى مثل تو، جاى دیگرى باشد، تو باید در دستگاه حکومت من کار مهمى را بر عهده بگیرى، و حکم خزانه دارى را براى او صادر کرد.

آرى او یعقوب لیث صفاری بود و پس از چند سالى حکمرانى در مسند خود سلسله صفاریان را تاسیس نمود.
یعقوب لیث صفاری سردار بزرگ و نخستین شهریار ایرانی (پس از اسلام) قرون متوالی است که در آرامگاهش واقع در روستای شاه‌آباد واقع در 10 کیلومتری دزفول بطرف شوشتر آرمیده است.

گفتنی است در کنار این آرامگاه بازمانده‌های شهر گندی شاپور نیز دیده می‌شود
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۸۹ ، ۲۰:۰۳
محمد رضایی

سلام.سلامی به بلندای معرفت بعضی از دوستان!

دوست که چه عرض کنم...

از : پسرک7

به : تمام آشنایان و غریبه ها

موضوع : سوء استفاده!!!


دیروز دوشنبه مورخ 1389/07/26 دوتن از دوستان عزیز «« رضا و اشک مشک»» با بنده که مدیر وبلاگ پسرک7 میباشم تماس گرفتندو مطالبی را بیان کردند که بعداز شنیدن به شدت شکه شدم, که حتی برایم باور کردنی نبودوامروز بعد از مشاهده آن مطالب به کلمه مرام و معرفت شک کردم!

* مدتی هست که در بعضی از وبلاگ ها وسایت های ( دوست یابی و...) جملات ومطالبی بامشخصات کامل پسرک7 گذاشته میشه.

مطالبی واقعا! دور از ذهن وخصوصیات پسرک7.

* هدف از این بیانیه که به پیشنهاد یکی از دوستان که حق برادری رابا این پیشنهاد به موقع به جاآورداین است که همه کسانی که پسرک7 را می شناسند وهمه کسانی که نمی شناسند این رابدانند :

پسرک7 واقعی فقط در وبلاگ pesarak7

www.pesarak7.blogfa.com


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۸۹ ، ۱۷:۳۶
محمد رضایی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۸۹ ، ۰۴:۰۲
محمد رضایی