وقتی اون روز تو باغ همه ی خانومها رو جو گرفته بود و جلوی همه قهقه می زدن
و شوهراشون هم بی خیال نشسته بودن و تماشا می کردن وقتی منو هم به
جمعشون دعوت کردن ؛ آروم تو گوشم گفتی:
«مواظب وقار و متانت ات باش عزیزم »
اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری
.
.
وقتی حواسم نبود و کمی روسری ام لیز خورده بود و موهام دیده می شد با لبخند گفتی:
«موهات بیرونه ها خانومی!»
درحالی که موهام رو قایم می کردم نگاهی به زنهای اطرافم تو خیابون انداختم. شرم آور بود. شوهراشون چه بی خیال...
.
اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری
.
.
وقتی درعین حال که منو به فعالیت اجتماعی و درس خوندن و فعالیت در دانشگاه تشویق می کردی؛ هرازچندگاهی یادآوری می کردی که:
.
«غرور زن در مقابل مردان غریبه بجا و خوبه »
.
.
اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری
وقتی اون روز آقای .... همسایمون اومده بود دم در. چادر سر کردم و رفتم قبض
ها رو ازش گرفتم .برگشتم دیدم با لبخند بهم خیره شدی . گفتی:
«خوشم اومد چه مردونه برخورد کردی, بدون عشوه و طنازی»
.
.
.
اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری
.
.
وقتی اون روز تو مجلس عروسی یهو همه رو جو گرفت و زن و مرد قاطی شدن و... مردهای دیگه با چه لذتی به تماشا نشسته بودن.
تو مثل برق از جا پریدی و زدی بیرون. پشت سرت اومدم . گفتی:
«متشکرم که اونجا نموندی»
.
.
اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری
.
.
.
.
چنان نشسته ای به دل که باورم نمی شود
از آسمان رسیده ای نگو زمین ؛
که باورم نمی شود....