باران نبارید، چشمه ها نجوشید ...
سال ها آمدند و رفتند، اما ابری نیامد و بارانی نبارید ...
در جستجوی آب، گوش ها سیر شده بود ...
به ناگاه صدایی شنیده شد: «تا بارانی نشوید، باران نمی بارد»
... برخی گفتند: «از بی حوصلگی است»
... برخی گفتند: «هزیان تشنگی است»
اما نباریدن باران و تشنگی، نه هزیان گویی بود نه بی حوصلگی
... چاره ای نبود، باید بارانی می شدند تا باران ببارد... .